مجموعه اشعار زیبای وقف
چشمههای تا خدا جاری | چشمه سار وقف |
با خود شمیم باغهای سیب دارند دستان تو اردیبهشتی بیقرارند! دیگر چه ترس از برف و بوران زمستان وقتی که اهل قریه مهمان بهارند! گل میکند حتی کویر تشنه وقتی آن ابرهای ناگهان، باران ببارند این چشمههای تا خدا جاری چه زیبا بر خاک خسته رد پا جا میگذارند سرشاخههای وقف در باغ بهشت است هر خوشهاش را صد برابر میشمارند از آسمان رفتند اما تا همیشه در ذهن گلها، ابر و باران ماندگارند ای چشمهی سرشار از آواز برخیز لبهای خشک قریهها چشم انتظارند!
شاعر : عالیه مهرابی |
دوست دارم چشمه باشم راهیِ صحرا شوم ! نور باشم در دلّ آیینه ها پیدا شوم ! با الفبای رضای دوست باشم در تپش مثل نبض عشق در متنِ غزل مانا شوم! هرچه دیدم جز سراب وحشتِ هستی نبود ! چشم را باید بشویم تا مگر بینا شوم ! بیش از این باید بکوشم در طریقّ راستی عبرت آموز نگاهِ مردم دنیا شوم ! آبِ تسکینی بپاشم شعله های فقر را ذوالفقار عدل باشم، رهرو مولا شوم ! سهم بالِ آرزوی مردمِ افتاده را آسمان در آسمان پروازِ شادی ها شوم ! ترک خواهش هست رمز جاودانه زیستن ! از چه رو دل بسته ی امروز یا فردا شوم ؟! نام نیکو یادگار ماندگارِ آدم است ! کاش با عطر گلِ این پیرهن زیبا شوم ! چشمه ای جاری ست (وقف) و در سلوکِ منزلش چلّه ای مهمان شوم تا عازم دریا شوم !
شاعر :مصطفی جلیلیان مصلحی
|
ادامه اشعار را در ادامه مطلب مشاهده بفرمایید.
وقف باران |
گاه گاهی چو ابر باش و ببار، پر کن این جام های خالی را کاش باران شوی، براندازی در زمین، نسل خشکسالی را باید از کوچه های سرد گذشت، مثل خورشید صبحگاهی بود روشنی را گرفت بر سر شهر، رنگ و رو زد دل اهالی را باید از "شیرمرد" یاد گرفت، باید از چاه ، درد یاد گرفت او که وقف مدینه اش کرده است چاهِ آبی پر از زلالی را سفره ها خالی اند و منتظرند، دست های سخاوت از هر سو؛ برسند و کنار بگذارند کوزه های پر سفالی را کاشکی آن زمان فرا برسد! او به داد پرنده ها برسد او که پایان دهد به دست خودش، روزگار شکسته بالی را وقف کن قدری از نگاهت را، مثل این چشمه های جاری شو! مطمئن باش سبز خواهی کرد، گاه گل های خشک قالی را عشق را در خودت مرور کن و . . . از خودت بخل را به دور کن و . . . چیزی از خود به یادگار گذار، خط بزن جمله ی سؤالی را
شاعر :مریم کرباسی |
وقف میراث جاویدان |
دستی از جنس نور جاری کرد چشمه ی " باقیات " را با عشق جوهر آب و روح آینه داد دیمه زار حیات را با عشق تا کند مشق سیره خوبان، قلم و دفتر و دوات آورد قلم از "عدل" و دفتر از " نیکی" همچنانکه دوات را با "عشق" پس قلم تک درخت سبزی شد رُسته بر سطرهای خالی تا پُر کند از کتابت خورشید خاک شهر و دهات را با عشق گفت: " دارایی جهان این است طُرفه ما یَملَکِ زمان این ست "وقف" – میراث جاویدان – این است بنویس این صفات را با عشق" نعمت "اهدنا الصِّراط" ت داد تا به شکرانه " نَستَعین" گویان به قدم های " نَعبُد" و "اِیّاک" بروی این صراط را با عشق اینچنین در سیاه ای از نور مُهر کردم به نامِ نامی "وقف" : "به رضای خدا و خدمت خلق می نویسم برات را با عشق" . . .
شاعر : علیرضا رجبعلی |
چشمه سار وقف |
دوست دارم چشمه باشم راهیِ صحرا شوم ! نور باشم در دلّ آیینه ها پیدا شوم ! با الفبای رضای دوست باشم در تپش مثل نبض عشق در متنِ غزل مانا شوم! هرچه دیدم جز سراب وحشتِ هستی نبود ! چشم را باید بشویم تا مگر بینا شوم ! بیش از این باید بکوشم در طریقّ راستی عبرت آموز نگاهِ مردم دنیا شوم ! آبِ تسکینی بپاشم شعله های فقر را ذوالفقار عدل باشم، رهرو مولا شوم ! سهم بالِ آرزوی مردمِ افتاده را آسمان در آسمان پروازِ شادی ها شوم ! ترک خواهش هست رمز جاودانه زیستن ! از چه رو دل بسته ی امروز یا فردا شوم ؟! نام نیکو یادگار ماندگارِ آدم است ! کاش با عطر گلِ این پیرهن زیبا شوم ! چشمه ای جاری ست (وقف) و در سلوکِ منزلش چلّه ای مهمان شوم تا عازم دریا شوم !
شاعر : مصطفی جلیلیان مصلحی
|