داستان یک وقف "جعبه مهربانی"

برای مشاهده ویدئو روی عکس کلیک بفرمایید. 

یادمه بچه که بودم بابام همیشه یه جعبه میذاشت کنار میوه های مختلف میذاشت داخلش..خدا بیامرزتش اسمشو گذاشته بود جعبه مهربانی
شب که میشد در مغازه رو میبست و جعبه رو میذاشت بیرون از مغازه.تو محله ما ادم کم بضاعت زیاد بود میگفت.. تا فردا صبحشم جعبه خالی شده بود...
دیگه این شد یه رسم حالا بعد چندین سال منو برادرامم همون رسمو ادامه میدیدم.

منبع : سایت فرهنگی راسخون

داستان یک وقف "من یک پزشکم ..."

 برای مشاهده ویدئو روی عکس کلیک بفرمایید. 

من یک پزشکم ،همون روزایی که دانشجو بودم و پدرم بخاطر کمبود امکانات پزشکی توی شهرستانمون از دنیا رفت با خودم یه عهد بستم تا اونجا که بتونم باری از دوش بیمارا بردارم...

الان سال هاست که دو روز از هفته رو اختصاص دادم به ویزیت بیماران نیازمند.

منبع : سایت فرهنگی راسخون